کد خبر: 1135
تاریخ انتشار: اسفند 14, 1399

همبستگی دال بر علیت

همبستگی دال بر علیت

همبستگی دال بر علیت

تقریبا همه ما گاهی اوقات دو واقعه ی بی ربط را به هم ربط می دهیم و نتیجه میگیریم که یکی علت دیگری است. چه این حالت را افکار جادویی، افکار خرافی یا طبیعت انسان اولیه بنامیم، معمولاً به دنبال شناسایی علت وقایع هستیم. ممکن است علت این حوادث در اختیار ما باشد یا نباشد. ربط دادن دو واقعه ی بی ربط، بخشی از پردازش طرح واره ای است که منجر به کاهش اطلاعات اضافه ای می شود که بر همه ی ما اثر میگذارد.

علاوه بر این، همانطور که اشاره شد، بسیاری از افراد به سمت سوگیری های تأییدی در افکارشان گرایش دارند. چنین افرادی به دنبال شواهدی هستند که دیدگاه منفی شان را تأیید کند. همبستگی های خیالی، خطاهایی بی چون و چرا و ادراک الگوها و روندهایی که در واقع وجود ندارند، ممکن است در ایجاد و تدوام اضطراب و افسردگی نقش داشته باشند، حتی وقتی شواهد کافی بر ضد این همبستگی ها و ادراکها وجود دارد. وظیفه درمانگر، این است که این همبستگیهای خیالی و الگوهای استنباطی را زیر سوال ببرد. اغلب معتقدیم که دو واقعه به یکدیگر ربط پیدا می کنند، چون برخی اوقات، واقعه ی اول با واقعه ی دوم در یک زمان اتفاق میافتند. به عنوان مثال، ممکن است قصد داشته باشیم شنبه هفته ی آینده نیویورک را به قصد فلوریدا ترک کنیم. در همین حین از تلویزیون می شنیدم که یک همان در فرودگاه کندی سقوط کرده است بلافاصله به یاد می آوریم که سه ماه قبل، هواپیمای دیگری از فرودگاه کندی ربوده شده بود. نتیجه می گیریم که به احتمال قوی هواپیماهاب دیگری سقوط خواهد کرد یا نزدیک فرودگاه کندی ربوده میشوند. این نتیجه گیر نوعی خطای  همبستگی است؛ رابطهٔ معناداری بین دو واقعه برقرار می کنیم، در حالیکه به واقع نتیجه گیری، قابلیت هيچ گونه پیشبینی وجود ندارد.

 

مغز یا محیط

 

 

افراد مضطرب، مستعد این نوع خطاهای همبستگی هستند و چنین خطاهایی اغلب منجر به تفکر جادویی می شوند: وقتی سوزان با من قطع رابطه کرد، کراوات قرمز پوشیده بودم. پوشیدن کراوات قرمز برای من بدشانسی میاورد، وقتی که در آسانسور هستم، باید تمام صداهای حاکی از خطر سقوط را وارسی کنم. این کار را سالهاست که انجام می دهم و هیچ یک از آسانسورهایی که تا به حال سوار شدم، سقوط.نکرده اند مشکل خطای همبستگی، ایجاد الگویی ارتباطی است، در حالیکه این ارتباط، زیربنای منطقی ندارد. . مشکل از آنجا نشأت می گیرد که بر اساس این ارتباط، باورهایی در ذهنمان شکل میگیرد. به عنوان مثال، اگر قصد داریم احتمال سقوط آسانسور را پیش بینی کنیم، باید به این نکته توجه کنیم که بدون وارسی ، صداهای عجیب و غریب، احتمال سقوط آسانسور چقدر خواهد بود. لذا یک فرد مبتلا به وسواس وارسی ممکن است نتیجه بگیرد: آسانسور سقوط نکرد، چون صداها را وارسی کردم : اگر می خواهیم بدانیم که پرواز از فرودگاه جان اف کندی چقدر خطرناک است، باید بدانیم چند هواپیما پرواز کرده و سالم به زمین نشسته اند. به عبارت دیگر، باید احتمال بروز یک حادثه را در حضور عدم حضور وقایع دیگر، حدس بزنیم.

باید دانست که تمام این حدس های ، کشف های به نظر منطقی که ما هر روزه در زندگی خود هنگام برخورد با مشکلات و مسائل انجام می دهیم با زندگی ما عجین شده است، در واقع این سبک از زندگی بسیار مهم است و در شرایط خاص باعث آسیب های اساسی به روند زندگی انسان و ایجاد حس هایی مانند اضطراب، احساس گناه و … می شود. باید این ذهن تحلیل گر را تعدیل کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده + پنج =