کد خبر: 1230
تاریخ انتشار: اسفند 15, 1399

روانشناسی مدرن چه چیزی را مورد توجه قرار داد؟

روانشناسی مدرن چه چیزی را مورد توجه قرار داد؟

روانشناسی مدرن چه چیزی را مورد توجه قرار داد؟

با گذشت زمان و عبور از قرن نوزده نظریات بزرگی از روانشناسی در تمام جهان معروف شد، نظریاتی همچون روانکاوی و شناختی و … این نظریات در  به سرعت معروف شد توانست نظر اکثر روانشناسان جهان را به خود جلب کند، پس از اندک زمانی نظریاتی تحت عنوان موج سوم پدید آمد این نظریات بسیار فرد نگر بودند و نام هایی همچون نظریات شخص محور،مراجع محور و …. را بر دوش کشیدند. این نظریات به صورت روز افزون به فرد تاکید و هر کدام بر اهمیت توجه، آگاهی، مسئولیت پذیری و پذیرش خود در انسان ارزش می نهند.

این توجه بسیار زیاد و موکد روانشناسان موج سوم از چه چیزی نشات می گیرد؟

روانشناسان متوجه شدند که یکی از مشکلات بسیار رایج انسانی که از مدرنیته گذشته و پسا مدرن رسیده است، در حال ” شدن” بودن است.  در واقع این جزئیات رایج  انسانی که همه ی ما با آن به صورت روز افزون در برخورد و در تعامل هستیم، هسته ی اصلی نظریه پردازان امروزه است. در واقع توجه و تاکید بر توجه باعث می شود بتوانیم ذهت و تفکر خود را کنترل کنیم همه ی ما می دانیم بسیاری از مشکلات ارتباطی ما به خاطر دنبال کردن ذهنیت و تفکرات خود است، در واقع در ذهن فرد یک فکر به وجود می آید و فرد به صورت اتوماتیک این افکار را دنبال می کند تا آنجا که بدون توجه به واقعیت با  فکر خود زندگی می کند. از سوی دیگر بحث دیگری که پدید می آید خودپنداره و تجربه است. افراد باید تلاش کنند بین خود پنداره و تجربه خود سازگاری ایجاد کنند در واقع برخی از مراجعین تجارب خود را انکار می کنند، گروه دیگر تجارب را تحریف می کنند، این تحریف و این انکار باعث اضطراب می شود،چون واقعیت قابل تحریف نمی باشد.

در واقع این نشخوار ذهنی بدون آگاهی فرد در جریان است و فرد ممکن است این نگرش ها و تفکرات ناسالم رابه طور پیوسته بررسی کند و این بررسی در نهایت به احساس های ناخوشایندی به فرد می دهد. برای مثال فردی را در نظر بگیرید که آشپزخانه ی خانه ی خود را کاغذ دیواری میکند و از نظر اکثر افراد این کار را به بهترین وجه انجام داده است اما خود فرد به خاطر این که در یک بخش کوچکی از کاغذ دیواری گل های آن بر روی هم قرار نگرفته است احساس می کند که این کار را خوب انجام نداده است و در واقع شکست خورده فرد در اینجا به صورت ناخوداگاه دچار یک خطای شناختی شده تحت عنوان بزرگ نمایی که یک خطای بسیار جزئی در انجام یک کار موفق را بزرگ نمایی می کند و این خطای شناختی اورا به سمت نسخشوار روانی سوق می دهد که باعث میشود مثلث شناخت های ناکارامد به وجود بیاید یعنی نگرش منفی در مورد خود در مورد آینده و درمورد حال این مثلث شناختی باعث نشخوار فکری شده خلق فرد را پایین می آورد.

همانگونه که میبینیم کل این روند با یک حالت عدم اگاهی در فرد اتفاق می افتد و نقشی که بهشیاری در این روند بازی می کند نقش بسیار حیاتی است در واقع دو بخش مهم بهشیاری یعنی آگاهی و پذیرش از دو جهت با اینن ساختار ناقرینگی شناختی مقابله می کند. در سطح اول شناختی با عقاید مبتنی بر پردازش اطلاعات و در سطح دوم با افکار خودکار.اگر ما به فرد افسرده بی آموزیم که بهشیار باشد در مرحله یا اول باعث می شود که اطلاعاتی را که پردازش می کند و مثلا بر اساس بزرگنمایی برداشت می کند که شکست خورده با آگاه بودن از سیستم پردازش خود و ورودی های خود این چرخه ی شناخت ناکارامد را از کار بیاندازد و در مرحله ی بعدی که دست به نشخوار ذهنی می زند از این فعالیت آگاه باشد، این آگاهی باعث می شود افکار خودکار  متوقف شوند . در حیطه ی  بهشیاری و درمان های مبتنی بر بهشیاری سطوح شناختی نقطه هدف درمان است و در واقع فرد باید نسبت به احساسات خود نیز آگاه باشد. تا اگر در نقطه ی مناقشه موافقان و مخالفان  نظریه بک رای بر این داده شد که احساس افراد افسره باعث ایجاد این افکار می شوند نه این افکار باعث این احساسات می شوند فردی که یک با بهشایری آمیخته شده باشد و به اصطلاح بهشیار باشد با پذیرش و آگاهی که در هر دو حیطه ی بهشیاری دارد می تواند از این تاثیر گذاری احساسات بر افکار پیشگیری کند.

به طور خلاصه این حرکت جهانی از نظریات کلان به سمت نظریات خورد بیانگر نکته مهمی بود که نشان می داد زندگی انسان فراتر از مفاهیم پیچیده، پیوسته با عناصر مهمی همچون مسئولیت پذیری، عشق، تجربه، خودپنداره، پذیرش می باشد که مهم ترین عوامل سلامتی و اضطراب انسان امروزه است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × یک =