کد خبر: 1243
تاریخ انتشار: اسفند 15, 1399

سطوح شناختی

سطوح شناختی

سطوح شناختی

مشاهدات کلینیک که بک در سال 1967 انجام دا د باعث شد که او شناخت را طبقه بندی کند و در واقع چند جزء مختلف برای این شناخت نام می برد که شامل؛ طرحواره، عقایدی که بر اساس پردازش اطلاعات به وجود آمده و افکار خودکار، تحقیقات بک از این طبقه بندی روانی حمایت کرد و نشان داد که ذهن انسان به بهترین وجه این طبقه بندی را انجام می دهد و رفتار را تحت تاثیر آن قرار می دهد و این طبقه بندی ها به بهترین شکل باعث ایجاد یک محتوای و یک ساختار مشخص در ذهن می شوند، برای مثال افزایش فراوانی تفکرات خودکار منفی و نگرش های ناکارامد در نهایت باعث افسردگی و اضطراب می شود، از سوی دیگر محتوای خاص پردازش اطلاعات هم در برخی از بیماری های روانی نقش بسیار پررنگی دارد.

فاکتور های شناختی به صورت مسائل علی که منجر به اختلالات عاطفی می شوند شناخته می شود، بک معتقد بود در اختلالات روانی در دو سطح از شناخت یعنی عقاید ناشی از پردازش اطلاعات و تفکرات خودکار ریشه دارد. بک  برای توجیه اختلال افسردگی از خطاهای شناختی استفاده کرد که این خطاها در سطح تفکرات خودکار به وجود می آید،این خطاهای شناختی شامل بزرگنمایی، کوچک نمایی، انتزاع گزینشی و… است تمام این تفکرات خودکار باعث می شود که فرد یک ساختار بندی ذهنی برای خود بسازد که در نهایت منجر به افسردگی شود.

زمانی که یک فرد افسرده است، متغیر های بسیار زیادی می تواند بر روی خلق پایین فرد اثر بگذارد اما این نکته کلی آگاه بود که زمانی که فردی افسرده است گرایش بسیار بیشتری دارد که چیزهایی که به خاطر می آورد و نگرش و تفکر خودکار فرد سرشار از ناکارامدی و معانی منفی باشد، همین مسئله محل مناقشه بر روی نظریه بک می باشد که  آیا این تفکرات باعث افت خلق می شوند و یا خلق پایین باعث به وجود آمدن این تفکرات و نگرش های منفی می شود پاسخ این سوال از دیدگاهای مختلف متفاوت است اما تحقیقات بسیار زیادی از نظریه آرون تی بک و این طبقه بندی شناختی او حمایت کرده اند.

در واقع این نشخوار ذهنی بدون آگاهی فرد در جریان است و فرد ممکن است این نگرش ها و تفکرات ناسالم رابه طور پیوسته بررسی کند و این بررسی در نهایت به احساس های ناخوشایندی به فرد می دهد. برای مثال فردی را در نظر بگیرید که آشپزخانه ی خانه ی خود را کاغذ دیواری میکند و از نظر اکثر افراد این کار را به بهترین وجه انجام داده است اما خود فرد به خاطر این که در یک بخش کوچکی از کاغذ دیواری گل های آن بر روی هم قرار نگرفته است احساس می کند که این کار را خوب انجام نداده است و در واقع شکست خورده، فرد در اینجا به صورت ناخوداگاه دچار یک خطای شناختی شده تحت عنوان بزرگ نمایی که یک خطای بسیار جزئی در انجام یک کار موفق را بزرگ نمایی می کند و این خطای شناختی او را به سمت نشخوار روانی سوق می دهد، که باعث میشود مثلث شناخت های ناکارامد به وجود بیاید یعنی نگرش منفی در مورد خود در مورد آینده و درمورد حال این مثلث شناختی باعث نشخوار فکری شده خلق فرد را پایین می آورد.

همانگونه که میبینیم کل این روند با یک حالت عدم اگاهی در فرد اتفاق می افتد و نقشی که بهشیاری در این روند بازی می کند نقش بسیار حیاتی است در واقع دو بخش مهم بهشیاری یعنی آگاهی و پذیرش از دو جهت با این ساختار ناقرینگی شناختی مقابله می کند. در سطح اول شناختی با عقاید مبتنی بر پردازش اطلاعات و در سطح دوم با افکار خودکار.اگر ما به فرد افسرده بی آموزیم که بهشیار باشد در مرحله یا اول باعث می شود که اطلاعاتی را که پردازش می کند و مثلا بر اساس بزرگنمایی برداشت می کند که شکست خورده با آگاه بودن از سیستم پردازش خود و ورودی های خود این چرخه ی شناخت ناکارامد را از کار بیاندازد و در مرحله ی بعدی که دست به نشخوار ذهنی می زند از این فعالیت آگاه باشد، این آگاهی باعث می شود افکار خودکار  متوقف شوند . در حیطه ی  بهشیاری و درمان های مبتنی بر بهشیاری سطوح شناختی نقطه هدف درمان است و در واقع فرد باید نسبت به احساسات خود نیز آگاه باشد. تا اگر در نقطه ی مناقشه موافقان و مخالفان  نظریه بک رای بر این داده شد که احساس افراد افسره باعث ایجاد این افکار می شوند نه این افکار باعث این احساسات می شوند فردی که یک با بهشایری آمیخته شده باشد و به اصطلاح بهشیار باشد با پذیرش و آگاهی که در هر دو حیطه ی بهشیاری دارد می تواند از این تاثیر گذاری احساسات بر افکار پیشگیری کند.

در واقع افکار و احساسات انسان به گونه  تعاملی بر روی هم اثر می گذارند هر فرد می تواند با بهشیار بودن نسبت به این دو عامل آن ها را بپذیرد و بتواند در بالاترین سطح رفاه روانی قرار بگیرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 + نوزده =