کد خبر: 712
تاریخ انتشار: اسفند 12, 1399
گروه : خودشناسی

انواع خود

انواع خود

انواع خود

به عقیده ی راجرز(1959) زمانی که بخشی از تجربه ی نوباوگان در آگاهی از من و مرا فردی و متمایز می شود، پرورش دادن خودپنداره ی مبهمی را آغاز می کنند. زمانی که نوباوگان یاد می گیرند چه چیزی خوشمزه و چه چیزی بد مزه، چه چیزی خوشایند و چه چیزی ناخوشایند است، به تدریج از هویت خودشان آگاه می شوند. آنها بعدا با استفاده از گرایش به شکوفا شدن، ارزیابی تجربیات را به صورت مثبت یا منفی آغاز می کنند.

خودپنداره

خودپنداره تمام جنبه های هستی و تجربیاتی را که توسط فرد در آگاهی درک می شوند، در بر میگیرد.خودپنداره با خود ارگانیزمی برابر نیست.بخش هایی از خود ارگانیزمی میتوانند خارج از آگاهی فرد باشند یا اینکه به او تعلق نداشته باشند. برای مثال معده بخشی از خودارگانیزمی فرد است، اما تا زمانی که فرد دچار اختلالی در معده اش نشود این بخش وارد خودپنداره ی فرد نمی شود.همچنین افراد می توانند بخشی از تجربیات خود را مانند ریاکار بودن که با خودپنداره ی فرد هماهنگ نیستند را انکار کندند. بنابراین، بعد از اینکه افراد خودپنداره ی خود را تشکیل می دهند،به سختی میتوانند تغییر کنند و یادگیری های مهم برای آن ها خیلی دشوار است. تجربیاتی که برای آن ها ناهماهنگ هستند یا تحریف می شوند یا به صورت کلی انکار می شوند.

خودپنداره ی تثبیت شده تغییر را غیر ممکن نمی سازد، بلکه فقط  آن را دشوار می سازد. وجود جوی سرشار از پذیرش باعث می شود که این تغییر راحت تر اتفاق بی افتد زیرا به فرد این امکان را می دهد که اضطراب و تهدید را کاهش دهد و قبول کند تجربیاتی که قبلا رد شده بودند به خود او تعلق دارند.

خود آرمانی؛

خود آرمانی در واقع نظر فرد در مورد خود آن گونه که دوست دارد باشد، تعریف می شود.خود آرمانی تمام نگرش هایی را که معمولا مثبت است و افراد آرزو دارند داشته باشند، شامل می شود.افرادی که از سلامت برخوردار هستند درواقع بین خود پنداره یعنی مفهمومی که الان از خود داردند با خود آرمانی یعنی چیزی که دوست دارند   باشند همخوانی دارند.

 

 

 

 

 

 

مفهومی دیگر که در برسی خود بسیار حائزاهمیت است خود تمایز یافتگی است. این ویژگی به قدری حائز اهمیت است که برخی از نظریات نوین بر روی این مسئله سوار شده است.

اگر چه اصطلاح خودتمایز یافتگی  Differentiation of self  مربوط به بوئن است ، اما برداشت مفهومی از این اصطلاح به روانشناسان قبل از او بر می گردد. فروید اولین فردی است که فرایند جدایی درونی را مطرح نمود. فرد با احیای تضاد اودیپوس کمتر بر طبق فرافکنی های والدین عمل می کند و تمایل بیشتری برای ارتباط برقرار کردن با سایرین دارد. ماهلر اولین نظریه پردازی است که اصطلاح فردیت  Individuation  را در مدل شناختی خود بکار برد. ماهلر و همکاران وی شخصیت را همانطور که کودک رشد می یابد ، این گونه تعریف کردند : جنبش از فردیت ( وابستگی جسمی و روانی به مادر ) تا فردیت ( دوری و جدایی از مادر ) است . اریکسون در نظریه رشد خود ذکر کرد که تلاش بزرگسال برای کسب هویت موجب ارزیابی های درونی وی از خصوصیات دوران کودکی اش و دوری جسمی از خانواده مبدا می باشد. در مقایسه رابطه نظریه ارکسون ، نظریه سیتمی خانواده ، فردیت را به عنوان یک فرایند درون فردی و میان فردی شناختند که موجب استقلال در بین خانواده می شود ، بدون این که توسط روابط خانوادگی آسیب زده شود .  متمایز کردن فرایند عقلانی و احساسی به معنای شدت عینی گرا بودن و توقف اظهارات عاطفی  نیست، بلکه منظور این است که افراد نباید تحت تاثیر احساساتی قرار بگیرند که به درستی درکشان نمی کنند . هدف تمایز یافتگی ، برقراری تعادل بین احساسات و شناخت است . در تئوری سیستم های خانواده کلید سلامت روان یک شخص در برخورداری او از هر دو حس یعنی حس تعلق به خانواده و تمایز یافتگی نهفته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × چهار =