کد خبر: 774
تاریخ انتشار: اسفند 12, 1399
گروه : شخصیت

اساس شخصیت در دیدگاه وجودی

اساس شخصیت در دیدگاه وجودی

اساس شخصیت در دیدگاه وجودی

جنبه های اساسی هویت انسان از دیدگاه وجودی شامل جنبه های متفاوتی است که بیان این ابعاد باعث شده است که این نظریه از سایر نظریات وجودی جدا شود، توجه به این وجوه و تاکید به این وجوه ویژگی اساسی این نظریه است، تاکید بر این وجوه انسان در هیچ نظریه ای به صورت مرکز و هسته ی اصلی این نظریات مطرح نشده است. و این ویژگی بارز نظریات وجودی است که باعث شد در جهان به سرعت طرفداران زیادی پیدا کند. این جنبه های اساسی شامل؛

توانایی برای خودآگاهی: وقتی که آگاهی خود را از انتخاب های موجود بالا می بریم احساس مسئولیت خویش را درقبال پیامد این انتخاب ها نیز افزایش می دهیم. و خود آگاهی منشأ اغلب توانایی های دیگر انسان است.در سایه این توانایی طلیعه های زیر توسط درمانجو تجربه می شود.

–   آ نها آگاه می شوند از خیلی جهات خود را در تصمیمات گذشته خویش محبوس نگه داشته اند و متوجه می شوند که می توانند تصمیمات تازه بگیرند.

–  آنها یاد می گیرند که محکوم به آینده ای مشابه گذشته نیستند،زیرا می توانند از گذشته درس بگیرند و از این رو آینده خود را از نو شکل دهند.

–  آنها به این آگاهی می رسند که به خاطر دل مشغولی به گذشته و برنامه ریزی برای آینده،زمان حال را از دست داده اند.

آزادی و مسئولیت: با اینکه درباره افکنده شدن به این دنیا حق انتخابی نداشتیم،اما نحوه ای که زندگی می کنیم و انسانی که قرار است بشویم،حاصل انتخاب های ماست.سارتر می گوید همواره با این انتخاب مواجه هستیم که چه آدمی قرار است بشویم و با این نوع انتخاب کردن،وجود داشتن هرگز به پایان نمی رسد.او احساس تعهد نسبت به انتخاب کردن برای خودمان را ضروری می داند.گناه وجودی گریختن از قبول تعهد یا تصمیم گرفتن برای انتخاب نکردن است.پذیرفتن مسئولیت شرط اصلی تغییر است.

تلاش برای هویت و رابطه با دیگران: مشکل خیلی از ما این است که از افراد مهم زندگی خود رهنمودها و عقایدی را درخواست کرده ایم،به جای اینکه به جستجوی درون خود اعتماد کنیم و پاسخهایی را به تعارض های زندگی خویش پیدا کنیم.

جرأت مند بودن: پی بردن به دلیل واقعی وجودمان و استفاده از آن برای فراتر رفتن از آن جنب های نیستی که ما را نابود می کنند جرأت می خواهد. یکی از عمیق ترین ترس های درمانجویان این است که درمی یابند هیچ جوهری، هیچ خودی،هیچ محتوایی وجود ندارد و آنها صرفا انعکاسی از توقعات دیگران از ایشان هستند.

تجربه تنهایی: اینجا فرض بر این است که بخشی از وضعیت انسان تجربه تنهایی است.احساس انزوا زمانی ایجاد می شود که تشخیص دهیم نمی توانیم برای تایید شدن خودمان به دیگران وابسته باشیم.ما برای گوش کردن به خود به چالش طلبیده شده ایم.قبل از اینکه بتوانیم واقعا کنار دیگری بایستیم،باید قادر باشیم تنها بایستیم.

جستجوی معنی: جستجو برای معنی،شالوده سلامت روانی و پادزهر خودکشی است. درمانجویان به وسیله مواجه شدن با هر شکلی از نیستی می توانند از معنی زندگی آگاه شوند.معنی زندگی امری انتزاعی نیست.افرادی که مدام از خود می پرسند « زندگی چه معنایی  دارد؟ » باید متوجه باشند که این،زندگی است که از ما می پرسد، چه معنایی به هستی خود می دهیم.

کنار گذاشتن ارزشهای کهنه: یکی از مشکلات درمان این است که امکان دارد درمانجویان ارزشهای کهنه را کنار بگذارند، بدون اینکه ارزشهای مناسب دیگری را جایگزین آن پیدا کند. وظیفه درمانگر این است که به توانایی درمانجودرکنارگذاشتن نظام ارزشی که به زندگی آنها معنی می دهد و آن را از درون خویش بدست آورده اند اعتماد کنند.

بی معنایی: مفهوم مرتبط با بی معنایی چیزی است که درمانجویان آن را گناه وجودی می نامند. این وضعیتی است که از احساس ناقص بودن یا پی بردن به اینکه آن چیزی نیستیم که باید می شدیم،ناشی میشود.

اضطراب به عنوان شرایط زیستن: اضطراب از تلاش های فرد برای زنده ماندن و حفظ کردن و دفاع کردن از وجود خویش ناشی می شود. احساس هایی که اضطراب به وجود می آورد،جنبه اجتناب ناپذیر شرایط انسان است.

رویکرد وجودی، ساختار پویشی اساسی فروید را حفظ می کند، اما محتوای کاملا متفاوتی دارد.در درمان وجودی این اعتقاد که «آگاهی از نگرانی های اساسی،اضطرابی را تولید می کند که حاصل آن،مکانیزمهای دفاعی است» جایگزین فرمول قدیمی فرویدی شده است که می گوید «سایق غریزی اضطرابی را تولید می کند که حاصل آن مکانیزم های دفاعی است». وجود نگرها به جای اینکه در طی درمان به تدریج با اضطراب برخورد کنند، معمولا با آن روبه رو می شوند. چون اضطراب وجودی پیامد هشیاری است، پس تنها دفاع علیه آن، دروغگویی هشیار است. اولین منبع اضطراب از آگاهی زیاد ما نسبت به اینکه در یک زمان نامعلومی باید بمیریم ناشی می شود. تهدید بی معنایی پیشامد دیگر وجود انسان است که اضطراب ایجاد می کند. ما در جریان زندگی می خواهیم بدانیم چه کار با معنایی انجام می دهیم. بخشی از اضطراب ما ناشی از این آگاهی است که ما همان کسانی هستیم که برای زندگی خود معنی آفریدیم، و همان کسانی هستیم که اجازه می دهیم این معنی نابود شود.

آگاهی از مرگ و نیستی: به نظر فرانکل مرگ را نباید تهدید دانست،بلکه مرگ ما را با انگیزه می کند تا به صورت کامل زندگی کرده و از هر فرصتی برای انجام دادن کاری معنی دار استفاده کنیم.اگر تشخیص دهیم که فانی هستیم می دانیم که برای کامل کردن طرحهای زندگی خود زندگی ابدی نداریم و هر لحظه موجود؛حیاتی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده + 3 =