کد خبر: 1168
تاریخ انتشار: اسفند 15, 1399

درمان افسردگی( شناختی – رفتاری)

درمان افسردگی( شناختی – رفتاری)

درمان افسردگی( شناختی – رفتاری)

درمان افسردگی

همواره از افسردگی به عنوان معضل بزرگ دنیای مدرن سخن به میان می آید،  در تمام نظریات درمانی بخش بسیار ویژه ای برای درمان این اختلال وجود داشته است، اما این مسئله که این درمان ها تا چه اندازه مفید بوده اند همیشه تحت مناقشه بوده ایت، به طور کلی می توان گفت موفق ترین رویکرد های روان درمانی در درمان افسردگی، درمان شناختی – رفتاری، درمان های مبتنی بر تنظیم هیجانی و درمان جدیدی که در سال های اخیر جای خود را مابین سایر نظریات باز کرده است.

 

درمان شناختی رفتاری:

این درمان با تاکید بر شناخت های فرد و تمرکز بر منطق و شیوه ی اتفکر و استدلال افراد افسرده تلاش می کند تا با ایجاد تغییراتی در نگرش فرد و شیوه ی تفکری فرد او ا ز دام افسردگی برهاند.

 

این یک روش درمانی از طریق صحبت کردن با بیمار است:

 

در مرحله اول روان درمانگر تلاش در دریافت طرز تفکر بیمار نسبت به خود پیرامون اطراف و دیگران دارد.

 

در مرحله دوم سعی می نماید مسائل ومشکلاتی که موجب تولید اختلالات روانی در فرد گردیده است را پیدا نماید.

 

“درمان شناختی رفتاری”به شما کمک می کند تا به گونه دیگری اندیشیده ودرنتیجه این طرز تفکرجدید شما میتوانید با رفتارهای سالم ترو درست تری در برابرحوادث ناخواسته وناگوار پیرامونتان برخورد نمائید.

 

برخلاف سایر روشهای گفتار درمانی  که روان درمانگر درپی شناسائی و ریشه یابی علل رفتارهای نامناسب مراجع خود در برابر ناملایمات وحوادث زندگی است تابه او کمک کند , در “درمان شناختی رفتاری” روان درمانگر فقط برمشکلات زمان حال ( اینجا و اکنون) وانچه موجب ناراحتی و احساسات منفی  درفرد بیمار گردیده است تکیه می کند.

 

در این نوع درمان تلاش می شود بر طرز فکر افراد نسبت به خود و حال ، آینده تغییری ایجاد شود و همچنین از خطاهای شناختی مانند بزرگنمایی( بزرگ جلوه دادن مسائل کوچک) و کوچک نمایی( کوچک کردن احساسات و اتفاقات مثبت) جلوگیری کند، خطا های ذکر شده در بالا فقط بخشی از چندین خطای مطرح شده توسط بک می باشد.

 

طبق نظر روانشناسان، تداوم افکار منفی به بقای بیماری افسردگی کمک می کند. این افکار، به عنوان افکار اتوماتیک (خودکار) شناخته می شوند؛ منظور از خودکار بودن این افکار، وقوع آن ها بدون تلاش و دخالت هوشیار فرد است. به عنوان مثال، ممکن است یک فرد افسرده افکارخودکاری از این قبیل داشته باشد

“من در هیچ کاری موفق نمی شوم.”

 

“من بدترین مادر جهان هستم.”

 

“من محکوم به ناراحت بودن هستم.”

 

جودیت بک می افزاید: “ممکن است افکار خودکار تا حدی صادق باشند اما فرد افسرده، واقعیت شرایط را دگرگون می کند و افکار را بیش از حد معقول پررنگ می سازد.” این دگرگون سازی در جهت منفی، همانند هیزمی است که به شعله ور شدن آتش افسردگی کمک می کند. به عنوان مثال :

وضعیت یا موقعیت مشکل: شما روز بسیار بدی را گذرانیده وخسته ورنجیده هستید. بنابراین تصمیم میگیرید برای تمدد اعصاب وخرید مواد غذائی به بیرون بروید. همانطور که شما در طول جاده در حال راه رفتن هستید، یکی از آشنایانتان از کنارتان کذشته و ظاهرا ،به شما اعتنائی نکرده و شما را نادیده میگیرد.

تغییرات ایجاد شده در فرد میتواند به شکل سالم ومفید و یا غیر سالم و غیر مفید ظاهر گردد.

طرز فکرسالم و کمک کننده

-طرز فکر سالم:

به نظرمیرسد این دوست من گرفته و درهم و درخود فرورفت بود. تعجب میکنم اگرمسئله ویا گرفتاری خاصی برایش ایجادشده باشد.

-احساسات سالم

احساس نگرانی برای دوستی که به شما بی توجه بوده میکند.

 

-تغییرات جسمی و فیزیکی در فرد سالم

 

فردی با قدرت تفکر سالم هیچ نوع تغییر خاصی در خود احساس نخواهد کرد.

 

-طرز برخورد با مشکل درفرد سالم

 

فردی با قدرت تفکر سالم بعد ازبرگشت به منزل با دوست خود تماس گرفته و از احوال او جویا گشته تا مطمئن شودکه او سالم است.

 

طرز تفکر ناسالم, غیرمفید ومضر

 

-طرز فکر ناسالم

او مرا نادیده گرفته بنابراین او مرا دوست ندارد.

 

احساسات در فردی با تفکرات ناسالم

 

احساس کمبود,افسردگی و طرد شدن از سوی دوستش براو چیره میگردد.

 

 

-تغییرات جسمی و فیزیکی

 

در اثر آزردگی شدید فرد ممکن است دچار دل بهم خوردگی,دل پیچه و تهوع نمائید.

 

-طرزبرخورد با مشکل

 

فرد بلافاصله به خانه برگشته و برای مدتی از برخورد با این دوست خود شدیدأ اجتناب می ورزد.

 

در مثال بالا کاملأ مشهود است که افراد بسته به موقعیت فکری خود میتوانند واکنشهای احساسی وروانی متفاوتی در برابر حوادث روزمره داشته باشند.

 

چگونگی ساختار فکری فرد بر روی واکنشهای رفتاری, احساسی وطرز عملکرد او در زندگی تاثیر عمیقی میگذارد.

 

ای نوع افراد باحداقل علائم و شواهد سریعأ به یک نتیجه گیری کلی و منفی میرسند که موجب تولید:

 

تعدادی از احساسات ناخوشایند

 

رفتارهای غیر سودمند در مسیر زندگی آنان خواهد گردید.

 

در مورد مثال بالا زمانی که شما با افکاری از قبیل بی اعتنائی, نادیده گرفته شدن از جانب دوست خود( افکار مضر  Unhelpful) به خانه برگردید این منجر به احساس افسردگی و غمگینی در شما خواهدگردید. بر عکس اگر شما قادر باشید که از مجموعۀ افکار غیر مضریا Helpful استفاد کنید شما با آن فرد تماس گرفته و با صحبت کردن سعی درپیدا کردن  دلیل رفتارغیر متعارف اوبرخواهید آمد.از این طریق شما احساس بهتری در خود خواهید کرد.

 

به کمک درمان شناختی، فرد یاد می گیرد که افکار خودکار منفی را شناسایی و اصلاح کند. با گذشت زمان، فرد افسرده قادر خواهد بود تا افکار و عقاید غلط و کاذبی را که اصرار به داشتن آن ها داشته است و منجر به افسردگی وی شده اند، را کشف کند و درجهت تصحیح آن ها بکوشد. در واقع روانشناس تلاش می کند تا افکار و عقاید فرد بیمار را که خلق وی را به صورت گسترده ایی تحت تاثیر قرار داده است را به چالش بکشد و به جای آن نگرش اصلاح شده را بنشاند

 

 

به گفته ی بک، “درمان شناختی قدرت تفکر مثبت اندیشانه نیست، بلکه قدرت تفکر واقع بینانه است. مردم یاد می گیرند که زمانی که واقع بینانه تر فکر کنند، معمولا احساس بهتری نسبت به زندگی خواهند داشت.”

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 − 4 =