کد خبر: 1334
تاریخ انتشار: اسفند 15, 1399
گروه : افسردگی / شخصیت

درمان افسردگی ( روانپویشی )

درمان افسردگی ( روانپویشی )

درمان افسردگی ( روانپویشی )

روان کاوان پیشین ، اولین کسانی بودند که در الگوی رانپویشی به درمان افسردگی پرداختند. درمان پویشی با تاکید بر ساختار پویشی شخصیت انسان و تاکید بر عوامل ناخودآگاه و نیمه خودآگاه و از سوی دیگر با تاکید بر سه گانگان شخصیتی بن، من ، و فرامن به توصیف و علل یابی اختلالات می پرداخت و همچنین از همین دید در دمان اختلالات روانی اقدام می کرد.

به طور کلی در حیطه ی علت یابی و درمان افسردگی تحت نظر الگوی روانپویشی دو نظریه وجود دارد اولین نظریه بیانگر خشمی است که متوجه خود فرد شده است.نظریه دوم با تاکید بر شخصیت فرد افسرده با تمرکز بر عزت نفس تلاش می کند این اختلال را توجیه و درمان کند. در ادامه مطلب این دو نظریه را به طور خلاصه شرح می دهیم.

الف) خشمی که متوجه خود شده است

زیگمویند فروید دانشمند بی بدیل علم روانشناسی در مقاله ی کلاسیک خود تحت عنوان داغداری و مالیخولیا بر اهمیت خشمی که متوجه خود شده است در ایجاد افسردگی تاکید کرده است. افراد افسرده خالی از خشم به نظر می آیند، و این باعث می شود که انسان گمان کند، خشم آن ها در درونشان مهار شده است. سرنخ اصلی  به حالت درونی آنها از تفاوت بین داغدیدگی معمولی و افسردگی به دست می آید. افراد افسرده  و افراد بهنجار نسبت به از دست دادن فردی که دوستش دارند دو واکنش کاملا متفاوت نشان میدهند. دنیا به نظر فردی که عزادار است پوچ است ولی عزت نفس او از بین نمی رود. در مقابل فرد افسرده در این ضایعه احساس بی ارزشی و احساس گناه می کند، او خودر را به خاطر ناتوان بودن ملامت می کند و این سرزنش معمولا اخلاقی است. این حالت سرنخی می دهد که خشمی که متوجه خود شده است برانگیخته شده و موجب عزت نفس کم می شود. این انگیزه برای تنبیه خود از رویداد های دوران کودکی نشآت می گیرد. ضایعات و طرد های بعد از دوران کودکی دوباره سانحه طرد اولیه کودکی را برمی گرداند و باعث می شود خشم فرد افسرده متوجه فرد خیانتکار اصلی شود که اکنون در “من” فرد ادغام شده این ادغام از طریق همانند سازی با موضوع عشق دوران کودکی است، این گونه متوجه شدن خشم نسبت به خود، گام مهمی در ایجاد نشانه های عزت نفس کم، سرزنش علنی، نیاز به تنبیه و در موارد بسیار شدید خودکشی است..

 

ب) شخصیت فرد افسرده

 

از زمان فروید نظریه پردازان روانپویشی بر تیپ شخصیتی تاکید کرده اند که افراد را نسبت به اختلالات به ویژه افسردگی آسیب پذیر می سازد : فرد افسرده برای عزت نفس خود بیش از اندازه به دیگران وابسته است. او شدیدا نیازمند آن است که لبریز از عشق و تحسین شود. او با حالتی از عطش مداوم برای عشق و محبت زندگی می کند، و چنانچه این نیز برطرف نشود عزت نفس او تنزل میابد، زمانی که او نا امید شود نمیتواند  ناکامی را تحمل کند، و حتی ضایعه ی کوچکی، حرمت نفس او را به هم می ریزد و موجب تلاش های فوری و شتاب زده برای کاستن از نازاحتی می شوند. بنابراین، افراد افسرده به صورت معتادان محبتی انگاشته می شوند که به طرز خوبی در ایجاد محبت دیگران ماهر شده اند. با این حال فرد افسرده به دریافت محبت از سوی شخصیتی غیر از آن که واقعا دوستش دارد ارزشی قائل نیست

به طور کل نظریه رواپویشی به جای تاکید بر ضایعاتی که در کوتاه مدت موجب افسردگی می شوند، بر آمادگی درازمدت آن تاکید می کند. به همین نحو درمان های روانپویشی به جای تاکید بر درمان های کوتاه مدت بر برنامه های بلند مدت درمان تاکید می کند. درمانگرانی که به نظریه “الف” روانپویشی گرایش دارند تلاش می کنند بیمار را از خشم گمراه شده و تعارض های اولیه ایی که موجب آن بوده اند آگاه کنند. پذیرفتن خشمی که ضایعه و طرد را ایجاد کرده اند و هدایت کردن آن بر موضوعات مناسب تر ، باید از وقوع افسردگی پیشگیری کرده و آن را تسکین دهند.

درمانگران روانپویشی که به نظریه “ب” تمایل دارند، تلاش می کنند به تعارض هایی که همواره فرد افسرده را تشنه ی محبت و حرمت دیگران می کنند، پی برده و آن هار را حل کند. چنین بیماری باید متوجه شود که عزت نفس واقعی از درون حاصل می شود. نه حاصل یک وابستگی خارجی.

به طور کلی این دو نوع روان درمانگران همواره تلاش می کنند درمان را به سوی پایه های شناخت و سرشت انسان پیش ببرند و از این طریق تاثیری پایدار و بدون بازگشت در فرد بگذارند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده + پانزده =